بلاخره عمه شدم
شنبه 25 مهر خانوادمون به بزرگترین ارزو و رویاش رسید دایی امیر پسرش بدنیا اومد اونم بعد از 15 سال دعا و دعا و دعا انقدر دایی خوب و مهربونه که حد نداره نه اینکه من که خواهرشم بگم توی تمام فامیل و دوست و آشنا همه به عنوان یه فرد نمونه ازش یاد میکنن واقعا باعث افتخارمه که همچین برادر مهربونی دارم ما فقط به خاطر خوشحالی خودشون دوست داشتیم بچه دار بشن چون آرزوی خودشون بود آرزوی ما هم بود 24 ساعت بعد از بدنیا اومدن آرسام هنوز همه از خوشحالی گریه میکردن این یه معجزه بود چون چند سالی بود که دکترا قطع امید کرده بودن بعد از اینکه دایی و مینا یه مدتی تو رو نگه داشتن و به من کمک کردن خدا بهشون یه پسر کاکل زری داد حالا همه میگن این به خاطر آرتامهر بوده چو...
نویسنده :
سهیلا
9:33